Wednesday, July 17, 2013

دارم امید عاطفتی از جناب دوست....

نزدیکی های انسانی سستی می آورد،مثل اینکه فشار خونِ آدمی افتاده باشد. بعد از مدتی احساس رخوت و ملال می پیچد توی جان.مخلص کلام اینکه آدمی ضعف می کند.گاهی آدمِ ضعف کرده خودش را می کشد کنار، بادبزنی یا کاغذی بر می دارد و خودش را باد می زند.همینجور که تن آسوده می کند از هجوم ضعف،فاصله اش را با دیگران حفظ می کند. گاهی هم ادامه می دهد، هِی نزدیک و نزدیک تر می شود. هی ضعف را مغلوب می شود. هی به بازوی آدم های همراه چنگ می زند. هی متکی تر، هی نیازمندتر می شود و هی از نیازش رنجیده تر.
می دانم که تعمیم نمی توان داد و به یک چوب نباید راند و این حرف ها...ولی در اغلب قریب به اتفاقِ روابط انسانی، یکی برتر و ساپِریِر است. یکی هست که فاصله اش را حفظ می کند. در همان حال که آن دیگری دست و پا می زند که نزدیک شود. اذیت می شود و اذیت می کند.
 آدم ها یک جایی وسط این دست و پا زدن ها و دور شدن ها گیر می کنند، وا می دهند. بعضی خط می کشند کنار قدم هایشان و پایشان فراتر نمی رود. کسی را هم نمی پذیرند این طرف خط. بعضی هم بیچاره و گیر، به هر چیزی چنگ انداز که "بدون انسان های اطرافشان تعریف نمی شوند."
می دانم که همه اینگونه نیستند و همیشه اینجور نیست. می دانم که ارزش هایی هست که گاهی آدم ها را از خطوطشان بیرون می کشد و گاهی باعث می شود حبل المتین شان را رها کنند. اما سخت به این معتقدم که " آدمی که کمتر دوست می دارد،رابطه را مدیریت می کند."  این جمله را خیلی وقت پیش شنیدم،کجایش را یادم نیست.آدمش را یادم هست. به هر حال وقتی می گویم رابطه،منظورم تمام رابطه های انسانی است. رابطه هایی متشکل از حداقل دو فردیت انسانی،خواه مادر و فرزند،خواه دوست و محبوب و الخ...
قصدم محکوم کردنِ آدم های کناره گیر نیست که خودم الان یکی از همین ها شده ام. برای آن دسته ی دیگر هم دل نمی سوزانم. هدفم تنها یک دسته بندی ساده است. هر آدمی در هر نقشی می تواند یکی از این دو دسته باشد. می تواند جلوی مادرش دسته اولی باشد و جلوی محبوب از دسته ی دوم یا برعکس. می تواند در همه ی روابطش توی یک دسته جای بگیرد. که به زعم من هیچ کدامِ این ها آنقدر اهمیت ندارد که آگاهی از آنچه که هست،از نقشی که می پذیرد.

فکر می کنم که انسان در بدبختانه ترین حالت ممکنش، در سخت ترین شرایط باید به وضعیت خود آگاه باشد. آگاهانه تن به زوال دادن شاید خیلی دردناک تر باشد،اینکه چاره ای جز سقوط نداشته باشی ولی آدمی مثل من ندامت بعدش را به عصبانیت و بغض "من نمی دانستم" ها ترجیح می دهد. 

No comments:

Post a Comment