Thursday, February 13, 2014

منی که تصویر تو را برای بی خاطرگی رویاهایم قرض گرفته ام...

امتداد این همه روزهای اخته ی در پیِ هم را گرفته بودیم ما. کوچه ها را رصد کرده بودیم به تناوب. تن به خالیِ ایام داده. تو در پای دیوار خرابه ای بالا آورده بودی. من رو برگردانده و خندیده بودم. قاه قاه. کمر خم کرده رو به دیوار و دست ها جان پناه تنی که تو را نمی کشید. در راه به تو خندیده بودم. تو چند قدم در میان بالا آورده بودی. گفته بودی که حامله ای و من قاه قاه خندیده بودم.
جایی توی فیلم هست که روی صورت من زوم می کند.دماغ قدیمی ام از پشت عینک سلام می کند. موهایم هایلایت خیلی ملایمی دارد و چشمهایم از دوربین فرار می کند. "این که تو نیستی." این را تو گفته بودی. نیستم. بودم ولی. روزی که دور نبود و تو گفته بودی که توی چشم های کودکی هایم چیزی میان خجالت و درد مردد است. و من خندیده بودم.
گفته بودی حامله ای و من قاه قاه خندیده بودم. سوای همه ی واقعیت ها، تو حقیقت مبسوط من بودی. توی آن کوچه ی کهن،پای دیوار آن خرابه که با شقیقه های جوگندمی که برگشته بودی و پا به پای من خندیده بودی. سرِ انگشتانت را که رنگ و تینر برده بود و چروک کنار چشم هایت چیزی را در پس زمینه ی غروبِ قرمز رنگِ آن پنج شنبه جا گذاشت. تو عمق را در پنجشنبه روزی برای تمام غروب های من به یادگار گذاشتی.
ما حرف زده بودیم و راه رفته بودیم و تو ادای دو تار زدن درآورده بودی و من قاه قاه خندیده بودم که سازت را چرا نیاورده ای به کوچه و خیابان پس. ما شوق را پا به پای کفش های وارفته مان به دنبال کشیده بودیم. ما خندیده بودیم. ما رقصیده بودیم. ما نردِ خاطره باختیم جای عشق، که من همیشه خاطره بازِ قهارتری بوده ام. ما به قهقهه خندیده بودیم.
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش

چنین که حافظ ما مست باده ی ازل است