Monday, July 1, 2013

در جستجوی پایان خوش از دست رفته...

خوابیده بودم.فضا یک جوری مالهالند درایو طوری بود. ابر و دم و خفه و گرم. نشسته بودم پشت رُل. از عرق پوستم چسبناک شده بود . داشتم به خودمان توی یک ساحل گرم و خفه و دم کرده فکر می کردم. یک دفعه، بی دلیل و ناگهان فیلی از یکی از همین خانه های سابِربِنی که تو خیلی دوستشان داشتی آمد وسط جاده. عظیم الجثه و هیوج به قول خودت. درخت نخل وسط بلوار را خم کرد. گارد ریل ها را شکست. پایش را گذاشت روی بستنی فروشی سیار کنار خیابان.آن همه چوب و گچ و خرابی نمی دانم از کجا پیدایش شد. من؟! من فرمان را گم کرده بودم و من و ماشین پیچ و تاب می خوردیم. شورلت قهوه ای سوخته ام زیر پاهای بزرگش صدای شکستن می داد. صدای فلز در حال خرد شدن...یادت هست می خواستیم با هم فیلم "الِفِنت مَن" را ببینیم؟! من دیگر نمی خواهم. بیا به جایش یک کمدی رمانتیک ببینیم. اصلا "وِن هری مِت سَلی" را ببینیم. یک طوری که خوش و بی دغدغه باشد. می دانی که؟! من هپی اندینگ ها را دوست دارم...

2 comments:

  1. اِندتون هَپی شکفته بانو

    ReplyDelete
  2. ممنون و مچکر جناب بهرام...کاش!

    ReplyDelete