Tuesday, May 14, 2013

چشم من بیا منو یاری بکن....


یک ماهی می شد که لنز چشم چپم گم شده یود. از تنبلی و بی پولی و فراخی و باقی دلایل نرفته بودم به دنبال عینک و لنز! بعد از چهار سال لنزنشینی دیروز برای عینک گرفتن رفتم.آن هم به جبر روزگار .نمره ی چشم ها دو سه سالی می شد که چهار مانده بود. دکتر این عینک های پرپیچ و مهره را که از روی چشمم برداشت گفت : " راست چهارو بیست و پنج! چپ سه و هفتاد و پنج! " انگار که نیم نمره از روی چپی برداشته بودند و گذاشته بودند روی راستی!
فکر می کنم آن یک ماهی که چشم چپ در مضیقه و تنگنا بوده، هی قرمز می شده، هی اشک می ریخته و هی از زمین و زمان برایش بد می آمده، یک جایی وسط ِ آن همه بلایا خودش را پیدا کرده! همان موقعی که چشم راست خوشحال و خوشبخت بوده و اصلا به هیچ جایش نبوده که بنی آدم اعضای یکدیگرند. آن موقعی که چشم چپ نمیدیده و هی تنگ تر خودش را جمع و جور می کرده مگر یک متر بیشتر از جلوی پایش را ببیند،همان موقع که به خودش سخت می گرفته...همان موقع قدمی به جلو برداشته است. چشم راستم اما همینطور بخور و بخواب طی کرده وطی می کند. مگر تا زمانی که شاید لنزی از چشم راست را گم کنم! شاید که شروعی باشد برای خودشناسی اش.
خیلی چشم چپم را دوست دارم. آن یک ماه باعث شده  کمی پلکش بیفتد. جوری که فقط خودم می فهمم. ولی حتی این تغییر شکلش را هم دوست دارم. چشم چپم مصداق بارزِ باوری است که دلم می خواهد فکر کنم درست است. این باور که  " آدم ها در مشکلات خودشان را پیدا می کنند." دوست دارم فکر کنم که این درست است. دوست دارم درست باشد. آدم های زیادی را دیده ام که در مشکلات فقط به گا رفته اند. خوب است آدم بداند یک وقت هایی مشکلات باعث می شوند از چهار و بیست و پنج برسی به سه و هفتاد و پنج....

2 comments:

  1. منم چند روز پیش به بهانه معافی سربازی رفتم پیش اپتومتریست تا ببینم آیا میتونم معاف شم یا نه؟
    معلوم شد روی مرز معافی گام بر میدارم و برای اطمینان باید نیم نمره ای شماره هر کدوم از چشمام ببرم بالا.از قضا شرایط بغرنجیه.مثه اینکه یه عزیزی و دوس داشته باشی و قرار باشه اذیتش کنی عذابش بدی.

    ReplyDelete
    Replies
    1. عزیزی که قراره عذابش بدی...بعد نتیجه اش اینه که خودت رها میشی...

      Delete